تاثير فروپاشي اتحاد جماهير شوروي سابق در شكل گيري تئوري خاورميانه بزرگ |
شماره : DR.J.SH-138423 | |
31 تیر 1388 ساعت 15:22 | |
اصطلاح «خاورميانه» را نخستين بار يك مورخ وابسته به نيروي دريايي آمريكا به نام «ماهان» در بخش مربوط به استراتژي نيروي دريايي بريتانيا در ارتباط با فعاليت روسيه در ايران و يك پروژه آلماني در خصوص احداث خط آهن بين برلين و بغداد، به كار برد. منظور او از «خاورميانه» منطقهاي بود كه مركز آن خليجفارس واقع ميشد و براي اشاره به آن، اصطلاحات «خاور نزديك» و «خاور دور» كافي به نظر نميرسيد ...
نویسنده:دکتر جواد شریف نژاد مقدمه: مطقه خاورميانه به دليل موقعيت جغرافيايي ويژه استراتژيك و ژئوپلتيك آن از ابتداي قرن بيستم تاكنون، همواره موردتوجه و كشاكش قدرتهاي وقت بوده است. اين منطقه بويژه در خلال دو جنگ جهاني و فاصله بين دو جنگ اهميت فراوان يافت. چنان كه دستيابي و تسلط بر نقاط و منابع استراتژيك آن از ديدگاه متفقين و متحدين در خلال دو جنگ جهاني و بويژه پس از پايان جنگ جهاني دوم از ديدگاه دو ابرقدرت شرق و غرب اهميتي حياتي يافت. خاورميانه منطقهاي با تمدنهاي عظيم و بسيار كهن و سرنوشتساز براي تمدن بشري محسوب مي شود. خاورميانه نه تنها مهد تمدنهاي اوليه بشري، بلكه محل ظهور و توسعه اديان بزرگ الهي – بويژه دين مبين اسلام – است. منطقه، محل پيدايش و گسترش امپراتوريهاي بزرگي همچون ايران و عثماني بوده است. در اين منطقه انواع نژادها، فرهنگها، زبانها و گويشها، گرايشهاي سياسي – اجتماعي و بالاخره حكومتها شكل و قوام گرفته است. به همين دليل، خاورميانه محل انواع تضادها و ناهمگونيها و طبعا درگيريها و كشاكشهاست.ويژگيهاي ياد شده – بويژه در قرن بيستم – باعث ايجاد انگيزههاي قوي پژوهشي و مطالعاتي درباره مسائل گوناگون خاورميانه از سوي پژوهشگران بومي و غيربومي شده است. در اين ميان، پرداختن به مسائل گسترده و پيچيده سياسي از اهميت ويژهاي برخوردار بوده است. چنان كه با وجود تدوين و انتشار هزاران عنوان پژوهش در زمينههاي سياسي، اجتماعي و تاريخي قديم و جديد منطقه، هنوز سوالات و پيچيدگيهاي زيادي در درون آن نهفته است كه بايد مورد پاسخگويي و تجزيه و تحليل قرار گيرند.با توجه به موضوع مقاله قبل از پرداختن به اصل عنوان مطالبي در رابطه با شكلگيري منطقه، ايالات متحده آمريكا و طرحها در خاورميانه بزرگ و نهايتا بررسي اصل عنوان صورت ميگيرد. كليد واژهها: خاورميانه، ژئوپلتيك، ژئواكنومي، دكترين اصطلاح «خاورميانه» را نخستين بار يك مورخ وابسته به نيروي دريايي آمريكا به نام «ماهان» در بخش مربوط به استراتژي نيروي دريايي بريتانيا در ارتباط با فعاليت روسيه در ايران و يك پروژه آلماني در خصوص احداث خط آهن بين برلين و بغداد، به كار برد. منظور او از «خاورميانه» منطقهاي بود كه مركز آن خليجفارس واقع ميشد و براي اشاره به آن، اصطلاحات «خاور نزديك» و «خاور دور» كافي به نظر نميرسيد. «چيرول» خبرنگار روزنامه تايمز، اين اصطلاح را در مورد عنوان مجموعه مقالاتي انتخاب كرد كه درباره سرزمينهاي واقع در مسيرهاي غربي و شمالي به هند نوشته شده بود؛ سرزمينهايي كه دفاع از آنها طي مدتي بيش از يك قرن، براي امپراتوري مساله اي حساس و مهم تلقي شده بود و همچنان كه اهميت استراتژيك اين شبه قاره همپاي اهميت تجاري آن در مركز توجهات امپراتوري قرار ميگرفت، حساسيت مساله باز هم بيش از پيش افزايش يافت. در 22 مارس سال 1911، زماني كه «لرد كرزون» در مجلس اعيان و در ارتباط با مساله احداث خطوط راهآهن، بحثي را درباره چگونگي «اوضاع ايران، خليج فارس و تركيه در آسيا» آغاز كرد وطي آن از اصطلاح «خاورميانه» نام برد، اين اصطلاح شهرت و اعتبار خاصي پيدا كرد. بديهي است كه اصطلاح «خاورميانه» مفهومي سوق الجيشي داشته است كه اصطلاحات پيش از آن مثل «شرق»، «خاور دور» و «خاور نزديك»، در جهاني مبتني بر مركزيت اروپا ساخته شد. اين اصطلاح دوباه طي جنگ جهاني اول به كار رفت؛ در آن زمان نيروهاي اعزامي به عراق كه از طريق هند هدايت ميشدند، به نام «نيروهاي خاورميانه» شهرت يافتند و تحت اين عنوان از «نيروهاي خاور نزديك» مستقر در قاهره متمايز مي شدند. هر چند كه كرزون پيش از اين اصطلاح «خاورميانه» را درباره سرزمينهاي فراتر از محدوده خليج به كار برده بود، اما كاربرد آن در اين مضمون گسترده تنها از طريق يك سلسله رويدادها در سازمان نظامي تداوم يافت. در سال 1932، فرماندهي نيروي هوايي سلطنتي خاورميانه در عراق با فرماندهي نيروي هوايي خاور نزديك در مصر ادغام شد، اما فرماندهي جديد عنوان «خاورميانه» را همچنان حفظ كرد. در آغاز جنگ جهاني دوم، زماني كه كانال سوئز از سوي ايتاليا به مخاطره افتاد و متعاقب آن يك ستاد فرماندهي نظامي در قاهره تشكيل شد، ارتش از نيروي هوايي سلطنتي تبعيت كرد و اين ستاد را «ستاد كل فرماندهي خاورميانه» ناميد. بين سالهاي 1940 تا 1943، ستاد فرماندهي قاهره بر عمليات نظامي بريتانيا و نيروهاي متفق در يك منطقه وسيع نظارت داشت. كاربرد پياپي اصطلاح «خاورميانه» در بيانيهها و در ميان افراد نظامي به منظور توضيح وضع منطقه، آن را در ميان اقشار وسيعي از مردم فراگير كرد. تداوم تنش سياسي در منطقه و اهميت اساسي استراتژيك آن سبب شده است كه اين اصطلاح همچنان كاربرد داشته باشد، هر چند كه در اين احوال كوششهايي براي تداوم كاربرد اصطلاح قديمي «خاور نزديك» وجود داشته است. در واقع اصطلاح «خاورميانه» چنان متداول شده است كه روسيه و حتي ساكنان خود منطقه نيز، هر چند با كمي اختلاف در تعبير حوزه دلالت معنايي، آن را به كار ميبرند. منطقه خاورميانه در مفهوم وسيع خود بر اساس مرزهاي كشورهاي جديد مشخص ميشود، زيرا اين كشورها را ميتوان به دليل وجود برخي ويژگيهاي مشترك، به منزله نظامهاي اجتماعي – اقتصادي بنيادي مستقل به حساب آورد. ايران و تركيه در مرز شمالي منطقه واقع شده بودند كه با اتحاد شوروري (سابق) مرز مشترك داشت. در جنوب كشورهاي عربي لبنان، اردن، سوريه و عراق همچنين كشور فلسطين اشغالي واقع شده است. در بخش جنوبيتر، سرزمين مركزي عربستان وجود دارد كه عبارت است از عربستان سعودي و كشورهاي كوچك حاشيه خليج فارس و كشورهاي عمان، يمن ، ليبي و مصر هم كه در گوشه جنوب غربي منطقه واقع شده است. صرف نظر از مرزهاي سياسي، هيچ مرز مشخص ديگري در اطراف منطقه وجود ندارد كه به اين شيوه قابل تعريف باشد. دريا كه در عمق منطقه نفوذ كرده است، به همان اندازه كه اسباب تحرك شده است، مانع حركت نيز بوده است و در مناطقي چون درياي سياه بين آفريقا و عربستان و در محل تنگههاي تركيه (بسفور و داردانل) بسادگي قابل عبور است. زمينهاي مرتفعي كه بيشتر نواحي شرق ايران را به وجود ميآورند، ممكن است سبب كندي تحرك شوند، اما گذرگاههاي كاملا مشخصي وجود دارد كه از اين منطقه تا داخل آسياي مركزي امتداد يافته است. در جنوب، دشتهاي واقع در حدفاصل مناطق مختلف خاورميانه از يك سو و مناطق مغرب و سودان از سوي ديگر، مانع چندان غيرقابل عبوري نيست، چنان كه به صورت منطقهاي دشوار و صعب العبور تلقي ميشوند. يك راه براي به تصوير كشيدن خاورميانه بزرگ اين است كه آن را چهارضلعي بزرگي در نظر بگيريم، يعني يك نقطه مركزي جغرافيايي و چهارراهي كه اروپا، آسيا، آفريقا و روسيه يكديگر را در آن نقطه قطع ميكنند. از غرب منطقه بياباني صحرا و درياي مديترانه آن را محدود مي كند، از شمال درياي سياه و كوههاي قفقاز و رشتهكوههاي البرز و هندوكش، از طرف شرق به جلگههاي هندوستان و از جنوب نيز به اقيانوس هند محدود ميگردد. در درون اين منطقه، مواضع جغرافيايي درون منطقهاي بسيار و گروههاي نژادي و مذهبي و دولتهاي داراي حاكميت و نيز منابع طبيعي مهم و فراوان به ويژه نفت و گاز وجود دارند. مرزهاي پيراموني خاورميانه مرزهاي اين منطقه كه ما آن را خاورميانه بزرگ مي ناميم دربردارنده مرزهاي زميني و دريايي مستحكمي است. در زمينهاي جنوب و غرب راههاي زميني به بيابانهاي صحرا محدود مي شود، حركت از سوي روسيه در شمال با كوههاي قفقاز و در شمال شرقي با رشته كوههاي البرز و هندوكش محدود ميگردد. اين موانع خشكي، تاثير ژرفي بر تاريخ اين ناحيه داشته است. صحرا يكي از بزرگترين بيابانهاي جهان است كه بيش از 5/3 ميليون كيلومترمربع وسعت دارد و از اقيانوس اطلس تا درياي سرخ و از درياي سياه تا شمال آفريقا گسترش يافته است. بدين ترتيب، صحرا دسترسي به خاورميانه را محدود ميسازد. از آن جا كه راههاي فيزيكي حدفاصل كشورهاي شمال آفريقا و بقيه آفريقا (كه معمولاً زير صحراي آفريقا ناميده ميشود) بسيار دشوار ميباشند، پيش از اين، غالبا در تعريف وسيع از خاورميانه گنجانده ميشدند. چنانچه از شمال مديترانه حركت نماييم، پس از عبور از تنگههاي تركيه و درياي سياه، برجستگي مهم بَعدي، ارتفاعات قفقاز است. وجود 700 مايل رشتهكوههاي قفقاز ميان درياي سياه و درياي خزر، قرنها مهاجمان و مدافعان را ناكام گذاشته است. اين كوهها با چند گذرگاه استراتژيك، عبور از سمت روسيه به سوي خاورميانه و بالعكس را بسيار دشوار ساخته است. چندين قله مرتفع همراه با مرتفعترين آنها يعني البرز وجود دارند. در همين اواخر، يعني جنگ جهاني دوم، اين ناحيه عرصه نبردي مهم ميان ارتشهاي آلمان و روسيه بود؛ در آن زمان آلمانها حمله را آغاز كردند ولي تا ژانويه 1943 از مقابل نيروهاي شوروي عقب نشستند. در ميان چند گذرگاه رشته كوههاي قفقاز، ماميسون و داريال مشهورترين آنها هستند. ديگر گذرگاههاي شامل كُلُخور و گذرگاه مياني ميشود. گذرگاه اخير احتمالا نام خود را در قرون پنجم و ششم پيش از ميلاد به دست آورده است؛ يعني زماني كه ايرانيان منطقه را در كنترل خود داشتند. نهايتاً دروازههاي عبور به بسمت خزر در جنوب دريايي خزر و نزديك رشته كوه البرز واقع شدهاند. با وجود صحرا در جنوب و كوهها در شمال، كنترل اين دروازهها براي ارتشهايي كه قصد گذر به مرزهاي ايران باستان را داشتند، حياتي بود. همانگونه كه يكي از تاريخ نگاران بنام جرج راوينسون نوشته است: «گذرگاه اخير كه امروزه به نام «گذرگاه گردنه سادورا» خوانده ميشود به «باب الخزر» مشهور شد. از راه اين گذرگاه به تنهايي، ارتشها ميتوانند از جانب ارمنستان، آسياي ميانه و ايران به سمت شرق و يا از طرف تركمنستان، خراسان و افغانستان به سمت بخشهاي شرقيتر آسيا پيشروي نمايند. مكمل موانع جغرافيايي كه سرزمين اصلي خاورميانه را احاطه كرده است در دو منطقه در كشورهاي پاكستان و افغانستان قرار دارد: رشته كوههاي هندوكش و رودخانه ايندوس. هندوكش قرنها همچون سدي در برابر آسياي مركزي عمل كرده است. هندوكش همراه با كوههاي مرتبط با آن يعني كوه بابا و قره قروم، تنها شكل طبيعي مشرف در منطقه است. از جنگهاي افغانستان در قرن نوزدهم تا اختلاف كنوني بر سر كشمير، اين كوهستانها عوامل موثري در منازعات سياسي و نظامي بودهاند. هندوكش همانند كوههاي قفقاز دربردارنده چندين گذرگاه كليدي است كه گذرگاه خيبر مشهورترين آنها است؛ ساير گذرگاهها عبارتند از قوچي، قورام، جمال و بولان. اين گذرگاهها كه هميشه مورد استفاده مهاجمين بوده است، امروزه تقريبا همگي به كمك قلعههاي نظامي و يا قبايل محلي محافظت ميشوند. راههاي دريانوردي آن به كمك چند تنگه باريك محدود گشته است. تنگه جبلالطارق، راههاي دريايي بين اقيانوس اطلس تا مديترانه غربي را در كنترل دارد. از مسير بلغارستان، روماني، اوكراين و روسيه تنها يك راه عبور كشتيها وجود دارد: از راه تنگههاي بسفر و داردانل كه درياي سياه را به مديترانه و كانال سوئز وصل ميكند. هر دو تنگه داردانل و بسفر باريكاند اما عمق آنها اجازه كشتيراني را مي دهد. داردانل 38 مايل طول دارد اما تنها 3 تا 4 مايل مربع وسعت دارد. بسفر با 19 مايل طول، باريكتر از آن است و وسعت آن بين نيم تا 3 مايل مربع ميباشد. امروزه با وجود شش كشور ساحلي درياي سياه همراه با روسيه كه ناوگان وسيع آن كشور در اين دريا شناور است، دروازههاي درياي سياه اهميت استراتژيك خود را بازيافته است. كانال سوئز و كل شبه جزيره سينا دومين گذرگاه آبي در شرق مديترانه محسوب ميشود. اين كانال فقط بخشي از شبكه آبهاي استراتژيك اطراف شبه قاره سينا است. گستره درياي سرخ- خليج سوئز و خليج عقبه – نيز داراي ارزش استراتژيك بوده و نبردهاي مهمي را به خود ديده است. از جمله كانال سوئز كانون چنين جنگهايي بوده است تهاجم انگليسي – فرانسوي در سال 1956 ميلادي و متعاقب آن ملي كردن كانال سوئز در زمان عبدالناصر رئيس جمهور وقت مصر از آخرين اين تنشها بوده است. تنگه بابالمندب، نقطه كنترل دريايي بسيار بااهميتي است. اين تنگه در محل تلاقي درياي سرخ و خليج عدن، واقع شده كه باريكترين قسمت آن 15 مايل طول دارد و از شاخ آفريقا تا بخش جنوبي شبه جزيره عربستان امتداد يافته است. موقعيت استراتژيك تنگه بر اهميت يمن، اتيوپي و سومالي به ويژه در طي دوره جنگ سرد و هنگامي كه آمريكاييها و شورويها بر سر كسب حمايت رژيمهاي محلي رقابت ميكردهاند، افزود. با كنترل دريايي تنگه، هر قدرتي مي تواند راههاي دسترسي به درياي سرخ كانال سرخ و كانال سوئز را ببندد كه تهديدي مستقيم نسبت به عربستان سعودي، مصر، اتيوپي، ارتيره، سودان، فلسطين اشغالي و اردن ايجاد ميكند. ميتوان گفت اگر كانال سوئز دروازهاي اصلي اروپا و شبه قاره هند به شمار رود، باب المندب دومين دروازه بزرگ دريايي است. در مركز جهاني نفت، تنگه هرمز كه ايران را از شبه قاره جزيره عربستان جدا نموده و با خليجفارس و درياي عمان مرتبط ميسازد، نقطه كنترل حياتي ديگري است، تنگهاي طولاني كه شامل سه جزيره عمده و بزرگ است: قشم، هرمز و هنگام. در طول جنگ 1988-1980 ايران و عراق و نيز جنگ خليجفارس در سال 1991، اين تنگه به مثابه دروازه دريايي بخش اعظم ذخاير نفت جهان، از اهميت استراتژيك فزايندهاي برخوردار گرديد. مرزهاي داخلي و منطقهاي خاورميانه مرزها و موانع داخلي و منطقهاي موجود در درون منطقه خاورميانه مرزهاي گسترده و برجستهاي هستند. در برخي موارد، آنها عمدتا بر يك كشور تاثير ميگذارند. اما همواره عامل تعيينكنندهاي در خصوص دسترسي به راهها مي باشند و از اين جهت در مبادلات تجاري، مناقشات نظامي و فرهنگي نقش تسهيل كننده و يا بازدارندهاي را بر عهده دارند. رود نيل براي مصر، هم به لحاظ سياسي و هم به لحاظ اقتصادي حياتي است. دره حاصلخيز نيل براي بسياري از مردم مصر قوت لايموت فراهم ميسازد و خود رودخانه عاملي اساسي در ثبات كشور است. هيچ بخشي از خاورميانه نقش تاريخي و پايدار جغرافيا را در تاثيرگذاري بر سياستهاي ملي در زمينه با صلح و جنگ بهتر از باريكه خشكي ساحل شرقي مديترانه يعني به فلسطين اشغالي ايفا نميكند. جاده مشهور «ويا مارس»1 از مصر در امتداد سينا به سمت غزه و آن چه كه اكنون هاجرا 2 در شمال تلآويو ناميده ميشود، كشيده شده است. جادهاي وجود دارد كه از راه گذرگاه موسموس3 در وادي العرابه ماگدون 4 كشيده شده است.ماگدون از ديرباز چونان يك چهارراه بوده است، يك راه به سمت شمال غربي و در امتداد ساحل مديترانه پيش ميرود و ديگري به سمت شمال شرقي به هازور5 و از آنجا به دمشق كشيده شده است. ارتشهاي زيادي در گذرگاه موسموس در امتداد شمال و جنوب، جنگيده اند. برخي از بزرگترين ستيزهها از جمله جنگهاي مصريان، بابلها، بنياسرائيل، كنعانيان – و برخي از نبردهاي مشهوري كه در انجيل توضيح داده شده است- در داخل و اطراف ماگدون اتفاق افتادهاند. هر كسي كنترل ماگدون را در اختيار داشت ميتوانست نيروهاي سوارهاش همچون ارابهها را جهت مسدود ساختن گذرگاهها و جلوگيري از نزديك شدن ارتشها از سمت شمال يا شرق به حركت درآورد. رشته كوههاي يهودا و سامري كه امروزه به ساحل غربي مشهورند، پناهگاهي را فراهم ساخت تا عبرانيهاي باستان بتوانند ارتفاعات را تسخير نمايند. همچنين رشته كوههاي يهوديه و برجستگي سامريان در ساحل غربي، يا ارتفاعات جولان بر فلات و بخش باريكي از اسراييل – دره هيولا6- كه شامل ساكنان شمالي است، كاملا تسلط و اشراف دارند. بين سالهاي 1965 و 1967، پيش از آنكه اسراييل بلنديهاي جولان را در جنگ 1967 به تصرف درآورد، نيروهاي سوريه ساكنان مرزي اسراييل را از اين ارتفاعات كه حدود 1970 پا بلندتر از شماليترين خط مرزي اسراييل بود، بمباران كردند. دمشق تنها سي و هفت مايل با خط مرزي اسراييل فاصله دارد و هيچ مانع طبيعي ميان مرز و پايتخت سوريه وجود ندارد. از اين جهت، از ديدگاه سوريه تداوم اشغال نظامي جولان بدست اسراييل، يك خطر غيرقابل قبول است. نوار غزه كه منطقهاي به وسعت 140 مايل مربع را شامل ميگردد و در جنوب غربي فلسطين واقع شده است، بيست و پنج مايل آن كه در امتداد ساحل جنوبي تلآويو قرار داشته، هيچگوه استحكامات نظامي طبيعي ندارد. اين نوار خشكي به دليل موقعيت خود در وياماريس7 مورد تهاجمات بسيار واقع گرديده است. اهميت استراتژيك اين ناحيه به خاطر دسترسياش به دريا و هم مرز بودن با اسراييل است. عربستان سعودي با 2 درصد اراضي طبيعي قابل كشت، كشوري عمدتا بياباني است. صحراي ربعالخالي يا سندي كبير8 كه وسيعترين بيابانهاي سعودي است، همانند كوهها و آبراهها، صحرا نيز پيشروي كشورها و ارتشها را محدود ميسازد. افراد كمي كه با چگونگي زندگي و سفر در بيابان آشنا هستند هميشه نسبت به كساني كه در خارج صحرا زندگي ميكنند از امتيازات متمايزي برخوردار بودهاند. در مفهومي وسيعتر، بيابان منطقه باستاني خاورميانه را به دو نيم تقسيم كرده است. جفرافياي عراق قوياً از سياست نژادي داخلي و استراتژي نظامي آن متاثر است. منطقه شمالي پوشيده از كوهها و درههاي حاصلخيز بوده و محل زندگي بسياري از كردهاي عراق است. باتلاقهاي جنوب بغداد يعني مردابهاي رودخانههاي دجله و فرات محل سكونت عربهاي شيعه در طي صدها سال بوده است. كوههاي زاگرس در ايران يكي ديگر از اشكال طبيعي در خاورميانه است كه به شدت بر جغرافياي آن در دو سطح تاثير مي گذارد، نخست كوهها كه بسياري از آنها در يك نقطه مهم و استراتژيك واقع شده است. رشته كوههاي زاگرس از آذربايجان آغاز شده و از وسط مرز ايران- عراق ميگذرد و چندين رشتهكوه موازي نيز جنوب و جنوب غرب ايران را مي پوشاند. اين مرز طبيعي كوهستاني در برابر تهاجم شوروي به خليج فارس همواره مدّنظر ايالات متحده بوده است؛ دوم اينكه كوهپايههاي زاگرس در خوزستان منبع بسياري از ذخاير نفت ايران هستند و داراي اهميت استراتژيك هميشگي است. همانند بسياري از نمونههاي امروزي تنش در جهان، شبه قاره هند عميقا از جغرافيا و وضع ظاهري آن متاثر است. اختلافات سياسي تاكنون بيشتر پيرامون كوههاي مرتفع و ثروتمند، رودخانههاي طولاني و جلگههاي وسيع كه باعث تحريك اختلافات بر سر تقسيم ساده زمين و منابع ميشوند، متمركز بوده است. هند شامل سه منطقه اصلي است: ديوار كوهستاني فراشبهجزيرهاي9 يا هيماليا در شمال، جلگه گنگ- ايندوس و بخش كهن شبه جزيره يا فلات اصلي در جنوب. منطقه كوهستاني شايد شامل شگفت انگيزترين رشته كوههاي كل جهان است. بسياري از مناطق صعبالعبور بوده و تنها چند گذرگاه بلند دارد؛ اختلافات فصلي نيز تعيين كننده قابليت استفاده از بسياري مسيرهاي كوهستاني ميباشد. هيماليا و هندوكش ستون فقرات منطقه را تشكيل ميدهند. خود هيماليا به سه رشتهكوه موازي تقسيم شده است. هيمالياي بزرگتر، كوچكتر و خارجي. با توجه به اينكه بسياري از رودهاي شبه قاره از اين رشته كوه سرچشمه ميگيرند، اين كوهها عنصر اصلي نظام آبي منطقهاي هستند و نيز ديواري در برابر وزش بادهاي موسمي پديد آوردهاند. كوههاي هند در سراسر تاريخ به اهداف متفاوتي كمك رساندهاند، از يك طرف ديوارها و موانعي دفاعي بودهاند كه مناطقي مانند تبت را نسبتاً دور از دسترس قرار داده و از طرف ديگر مسيرهاي تجاري را مشخص ساخته و راههاي امپراتوران را تعيين كردهاند. اما اين كوهها به مثابه يك نشان جغرافيايي شاخص براي شبه قاره ها نيز نقش داشته است؛ در نتيجه هند به كمك كوهها و دشتها از بقيه آسيا منفك گرديده است. جلگه گنگ – ايندوس از مرز با افغانستان و درياي عمان در غرب تا آسام و خليج بنگال در شرق امتداد يافته است. در جنوب جلگه، صحراي تار 10، فلاتهاي نمك راه كوچ11 و تپههاي مركزي هند (همچون رشته كوه ست پورا)12 واقع شدهاند. اينها تماماً بخشي از مرز آخرين مناطق شبهقاره يعني شبه جزيره به شمار ميروند. شبه جزيره شامل مناطق ساحلي، تپهها و يك فلات وسيع ميشود. تپههاي مشهور آن همچون گاتهايي13 شرقي و غربي، هر دو در امتداد ساحل كشيده شدهاند. در مركز شبهجزيره فلات دكن قرار دارد، ساحل هند نيز نزديك به 4660 مايل طول دارد. نگاهي به شكل ظاهري و طبيعي منطقه خاورميانه بزرگ يادآور اين نكته است كه عوامل جغرافيايي از مرزهاي سياسي متفاوت بوده و بايد در ملاحظات سياسي نقش اساسي ايفا كنند. ايالات متحده امريكا و طرح خاورميانه بزرگ بعد از سقوط ديوار برلين، ديك چني، وزير دفاع وقت آنگونه كه خود آنها ميگويند «دكاني» تاسيس كرد تا درباره سياست خارجي آمريكا بعد از جنگ سرد در سطح استراتژي بزرگ به تفكر بپردازد. اين پروژه، كه وجود آن مسكوت گذاشته شد، شامل افرادي بود كه اينك در سطحي بالاتر – بار ديگر – وارد صحنه سياست شدهاند. در ميان آنان ميتوان از ولفوويتس (معاون پنتاگون)، لوئيس ليبي (رئيس ستاد چني) و اريك ادلمن (مشاور ارشد سياست خارجي چني) نام برد. به طور كلي، گروهي منسجم از محافظهكاران كه خود را متفكرتر، داراي ثبات ذهني بيشتر و به لحاظ فكري جسورتر از بسياري از افراد ديگر در واشنگتن مي دانند. رامسفلد نيز كه داراي اين ويژگيهاست بيش از 30 سال با چني همكاري نزديك داشته است. به عقيده برژينسكي قطعا نقش جريان مسيحي وابسته به طيف راست انجيلي در آمريكا بر سياست خارجي اين كشور مهم بوده است، با اين حال اين احساس كه عمدهترين خطرها و تهديدها از سوي تروريسم بينالمللي صورت ميگيرد نيز در مناسبات كنوني واشنگتن با جهان نقشق به سزايي دارد. موسسه آمريكن اينترپرايز14 كه از بزرگترين و معروفترين موسسات تحقيقاتي آمريكا است، محل تبادل آرا و پرورش اين قبيل تفكرات بوده است. اين موسسه در سال 1943 در واشنگتن دي. سي آمريكا با هدف حمايت و تقويت بنيادهاي آزادي تاسيس شد. اين موسسه در زمينههاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي به تحقيقات گستردهاي دست زده و – با توجه به اينكه دولتمردان و سياستگزاران ايالات متحده نيز در اين موسسه مشغول به كار هستند- در تصميم گيريهاي كلان و مهم اين كشور نيز نقش به سزايي ايفا نموده است. گفته ميشود 50 محقق ارشد از جمله كارگزاران ارشد دولت بوش در اين موسسه فعاليت ميكنند و دانشجوياني از سرتاسر آمريكا نيز با آنان همكاري دارند. افرادي نظير پل ولفوويتس15 معاون پنتاگون، ويليام كريستول16 سردبير هفتهنامه ويكلي استاندارد17 ، تام دانلي 18 استراتژيست نظامي و متخصص در امنيت ملي، ديويد فروم19 مشاور ويژه سابق اقتصادي بوش، مارك گرچت20متخصص سابق امور خاورميانه سازمان سيا، مايكل لدين 21متخصص وزارت خارجه، مشاوره ويژه وزير خارجه و مشاور امنيت ملي و پنتاگون در دولت ريگان، جاشورا وراوچيك22 عضو ارشد موسسه، مايكل نواك23 سفير سابق آمريكا در كميسيون حقوق بشر در ژنو، ريچارد پرل 24 عضو ارشد پنتاگون و عضو هيات سياسي دفاعي و امنيت بينالمللي در دوره ريگان، دانيل پلتكا 25 عضو ارشد كميته روابط خارجي سناي آمريكا در امور خاور نزديك و جنوب آسيا و همچنين محققان ديگري نظير گافني26 ، كوهن 27 جيمز وولسي 28 رئيس اسبق سيا، روبرت گاگان 29و افرادي ديگر، نسل جديد تصميمگيران سياستهاي آمريكا به شمار ميروند. در بعد رسانهاي نيز بايد به شبكه تلويزيونيFax News گاهنامهها و هفتهنامههاي The Weekly Standard ,The New Republic, National Review و همچنين موسسه تحقيقاتي Herritage Fondation Hadson Institute اشاره كرد. بوش در ديدار از موسسه «آمريكن اينتر پرايز» گفته است: «شما از بهترين مغزهاي كشور هستيد و دولت من مفتخر است كه 20 نفر همكار از ميان شما دارد.» استراتژي امنيت ملي آمريكا كه با نفوذ اين عناصر در دولت بوش تنظيم شده است در تاريخ 20 سپتامبر 2001 منتشر شد. اين استراتژي مبتني بر قدرت نظامي بوده و مقرر ميكند كه بهترين دفاع از خود، توان تهاجمي است و آمريكا بايد صلح جهاني را از طريق حذف مخالفها و ايجاد جوامع باز و دموكراتيك برقرار سازد. آمريكا نيازمند اين است كه از قدرت خود براي كسب نتايج و ستاندههاي سياسي بهره گيرد. اگر آمريكا از قدرت خود استفاده نكند نه تنها قدرت حاشيهاي خواهد شد بلكه خروج از صحنه بينالمللي باعث هرج و مرج نظم موجود خواهد شد. بنابراين نظريهپردازان دولت بوش معتقدند آمريكا با ورود نظامي به صحنه جهاني توان ايجاد نظم و صلح، بسط دموكراسي و گسترش بازارهاي مصرفي و تجارت آزاد را فراهم خواهد كرد. استراتژي امنيت ملي آمريكا از 7 عنصر تشكيل شده است؛ تعهد به جهان تك قطبي بدون رقيب براي آمريكا، تحليل تهديدهاي جديد جهاني و چگونگي برخورد با آنها، نسخ بازدارندگي دوران جنگ سرد، تعريف و قالببندي جديدي براي حاكميت، عدم توجه به حقوق بينالملل و معاهدات متحدان و شركاي امنيتي، برخورد مستقيم و به دور از محذورات با تهديدات و در نهايت اين استراتژي جديد ارزش كمي براي ثبات بينالمللي قائل است. ريشه فكري استراتژي، «لئواشتراوس» 30فيلسوف سياسي معاصر و يهودي آلماني تبار است. اشتراوس كه در دوران جمهوري وايمار- يكي از دموكراتيكترين تجربههاي دموكراسي تاريخ مدرن – و در جريان ظلم آلمان هيتلري قرار گرفته بود، با شناخت و درسهايي از شكست اين جمهوري در جلوگيري از بروز فاشيسم گرفت به خارج گريخت. وي پس از اقامتي كوتاه در انگلستان، راهي آمريكا شده و پس از مهاجرت به آمريكا به همراه «هانا آرنت»31 يكي از قويترين حلقههاي انديشه سياسي جهان را در دانشگاه شيكاگوي آمريكا تشكيل داد، شاگردانش از با نفوذترين اساتيد كنوني علوم و انديشه سياسي (انديشه اشتراوسي) در آمريكا به شمار ميروند. اين انديشه مبتني بر بازگشت به انديشههاي يونان باستان و تقسيم ارزشها به خير و شر است. بر اساس آن، دموكراسي غربي ضعيف به درد نميخورد و براي بقاي دموكراسي به كارگيري زور لازم است. اگر دموكراسيهاي غربي قرار است قوي و پايدار بمانند، بايد اين دموكراسي را به همه دنيا گسترش داد. عشق به نظم نظامگيري و اقتدارگرايي از تفكرات اصلي پيروان اشتراوس در آمريكا به شمار ميرود كه به دنبال تحميل ارزشهاي موردنظر خود به جهانيان هستند.«ريچارد پرل» نظريهپرداز حزب جمهوريخواه با 25 سال سابقه كار در پنتاگون در رابطه با استراتژي خاورميانهاي آمريكا ميگويد: «آنهايي كه فكر ميكنند عراق در ليست برخورد با تروريسم قرار دارد بايد در رابطه با سوريه يا ايران يا سودان يا يمن يا سومالي يا كره شمالي يا لبنان و يا دولت خودگردان فلسطين نيز فكر كنند. اگر ما يك يا دو عامل حكومتي تروريستي را از ميان برداريم سايرين حساب كار را خواهند كرد. ما وقتي يك مورد را حل كرديم به كشور ديگر ميگوييم شما در رديف بعدي قرار داريد. اگر دست برنداريد همانگونه با شما رفتار ميشود.» وي همچنين در 15 آوريل 2003، تصويب قانوني مشابه قانون عراق را با نام «آزادسازي سوريه» از مجلس آمريكا درخواست كرد. اين قانون درست مثل قانون مصوب 1998 زمان كلينتون عليه عراق، به مخالفان بشار اسد كمك خواهد كرد تا در زمان مناسب با يك حمله نظامي كار رژيم بشار اسد تمام شود. دكترينهاي موجود در خاورميانه بزرگ در پرتو جنگ عليه تروريسم كه توسط دولت بوش عنوان شده است تفكرات تازه و چشمگيري در راستاي تجديد ساختار جهان تك قطبي مطرح شد. اين انديشه بيانگر نگرشي نئوامپرياليستي است كه بر پايه آن آمريكا نقش تعيينكنندهاي در شناسايي استانداردها، تهديدات، توسل به زور و اجراي عدالت ايفا ميكند. طبق اين نگرش، حاكميت آمريكا نسبت به كشورهايي كه معيارهاي داخلي و خارجي واشنگتن را به چالش مي كشند، مطلقتر است. اين نگرش حداقل از ديد طرفدارانش به دو دليل ضروري به نظر ميرسد؛ اول، ويژگي مخرب تهديدات تروريست و دوم، سلطه جهاني بيسابقه آمريكا. در اين راستا منطقه خاورميانه مجددا به عنوان مدخل اجراي طرحهاي جديد آمريكا و به شكل جديتري مورد توجه قرار ميگيرد و با توجه به اولويتهاي جديد سياست خارجي ايالات متحده در منطقه، رامسفلد، وزير دفاع آمريكا دكترين حمله پيشدستانه و كالين پاول، وزير امور خارجه طرح مشاركت آمريكا در خاورميانه32 را ارائه ميدهند و اولين گام اعمال اين تئوريها نيز كشور عراق محسوب ميشود. مسلما ميزان موفقيت آمريكا در اجراي دكترين اول، زمينههاي اجراي دكترين دوم را سريعتر و بيشتر فراهم ميآورد. با نگاهي به سابقه رويكرد ايالات متحده به مسئله عراق و روند دموكراسيسازي منطقه، درك ميشود كه راهبرد ايالات متحده (قبل از 11 سپتامبر) در قبال عراق، حفظ صدام به صورت مهار شده، همراه با اقتصادي ويران و تسليحات متعارف و غيرمتعارف ناكارا بر مسند قدرت بود. در مبحث دموكراسي نيز مقامات ايالات متحده به خصوص در دوران كلينتون همواره به تعهدات دولت در جمهوري «انقلاب جهاني دموكراسي» اشاره داشتهاند. تفكر غالب در دولت كلينتون در اين راستا اين بود كه كشورهاي دموكراتيك در منطقه شركاي مطمئنتري در ديپلماسي، تجارت، موافقتنامههاي بازرگاني و حمايت از محيطزيست هستند و دولت ايالات متحده در دوره دشوار انتقال اقتدارگرايي به دموكراسي و آزادي كشورهاي خاورميانه را بايد حمايت كند و نهادهايي را به وجود آورد تا رهبران نسبت به مردم پاسخگو باشند و در اين راستا بر دولتهاي خاورميانه و همچنين دولتهاي دوست از جمله؛ عربستان و كويت نيز فشارهاي لازم وارد آيد. آنچه براي آمريكاييها مبهم و چالشآور بوده اين است كه روند دموكراسيسازي در منطقه احتمالا باعث گرايش مردم به اسلامگرايان و به دنبال آن به قدرت رسيدن آنها و در نهايت به ضرر منافع آمريكا تمام شود. به زعم ريچارد مورفي، متخصص امور خاورميانه و عضو ارشد كاخ سفيد بحث دموكراسي در خاورميانه بحثي دشوار پيچيده، حساس و مهم است كه وي از آن با عنوان «معماي دموكراسي» ياد ميكند. دولتهاي خاورميانه هرگاه از طرف آمريكا براي دموكراسي و حقوق بشر تحت فشار قرار گرفتهاند بلافاصله مشروعيت اسلامگرايان و تهديدات تروريستي را مطرح ميكنند. بنابراين دولتمردان كاخ سفيد تا قبل از حوادث 11 سپتامبر به اين ارزيابي رسيده بودند كه دولتهاي دوست قادر به اعمال دموكراسي نيستند و بهترين و آسانترين گزينه براي آمريكا، عدم اتخاذ هرگونه موضعي در قبال اين قضيه است. به هر حال تامين منافع اقتصادي، ديپلماتيك و استراتژيك آمريكا مهمتر از قضاياي حقوق بشر و دموكراسي در منطقه است. بنابراين واشنگتن ترجيح ميدهد ديكتاتوريهاي كنوني را بر سر قدرت نگه دارد تا اينكه در مواقع ضروري و حساس در جهت منافع بر آنها اعمال فشار كند. در نهايت برنامه دموكراسيسازي دولت كلينتون در خاورميانه در حد شعار باقي ماند. وقوع حوادث 11 سپتامبر در آمريكا، فرصت خوبي بود تا اين دو گزينه در فاصله زماني مناسبي براي كسب اهداف و آرمانهاي منطقهاي و جهاني ايالات متحده پيگيري شود، بنابراين دكترينهاي ياد شده مبناي كار قرار گرفت. الف) دكترين رامسفلد در ميان تيم بوش، دونالد رامسفلد خطرناكترين سياستمدار محسوب ميشود تا جايي كه هنري كيسينجر گفته است: «من ظالمتر از اين مرد نديدهام.» وي در زمان دولتمردان قبلي آمريكا نيز به شدت حامي استراتژي «ضربه اول» بود. رامسفلد در 31 ژانويه 2002 در سخنراني در دانشگاه نظامي آمريكا با ارائه طرح جديد «نفوذ استراتژيك»41، اصلاحيههاي دفاعي ايالات متحده را در غالب «دكترين رامسفلد» معرفي كرد. وي بر اصول ذيل تاكيد ميورزد كه عبارتند از: مبارزه همه جانبه در جبهههاي اقتصادي ديپلماتيك، مالي و اطلاعاتي، عملكرد نظامي در تمام سطوح، تشكيل ائتلافهاي بينالمللي و كاربرد سلاحهاي هستهاي در موارد بحران. اين دكترين در مورد سناريوهاي پيشبيني شده در يك جنگ هستهاي (به خصوص جنگ رژيم صدام) عنوان ميكند؛ «هرگونه اقدام به جنگ هستهاي بايد در جهت حفظ و تداوم حيات آمريكا، حفاظت از اسرائيل، پاسخي به تسليحات كشتارجمعي دشمن و تخريب انبارهاي تسليحات ميكروبي، شيميايي و هستهاي باشد. همچنين عراق و دولتهاي دشمن از بارزترين نمونههاي تهديدات هستهاي هستند و استراتژي بوش اين است تا افكار عمومي جهان را در اين زمينه شكل دهد كه در مقابل اين دولتها بايد از تسليحات هستهاي استفاده كرد. ب) دكترين پاول همزمان با پيگيري وضعيت عراق، وزير امور خارجه آمريكا با ارائه طرح آمريكايي «مشاركت در خاورميانه» به برنامههاي آمريكا و فرصتهاي تحقق دموكراسي و آرمانهاي اين كشور در منطقه اشاره كرد. وي در مقدمه اين طرح ميگويد: «خاورميانه منطقه پهناوري است كه اهميت زيادي براي مردم آمريكا داشته و اماكن مقدس بسياري دارد كه ميليونها نفر در مساجد و كليساهاي آن عبادت ميكنند امروز اوضاع سياسي خاورميانه به توجه زيادي نياز دارد. آمريكا بايد توجهي فعال و پويا به اصلاحات سياسي و اقتصادي منطقه داشته باشد. ما توجه زيادي به پايان درگيري اعراب و اسرائيل داريم و در تلاشيم تا صلح دائمي بر اساس ديدگاه بوش مبني بر تشكيل دو كشور مستقل در كنار هم محقق شود. كالين پاول، دكترين خود را بر سه محور قرار داده است؛ محور اول، همكاري با بخشهاي عمومي و خصوصي و تشويق آنان به سرمايهگذاري و اصلاحات اقتصادي و پر كرن شكافهاي موجود در راه آزاديها و گسترش مشاركتهاي سياسي و حمايت از نقش زنان در جامعه است و به عنوان قدم اول تلاش براي تاسيس مركز صندوق سرمايه گذاري و به دنبال آن تلاش براي پيوستن كشورهايي همچون عربستان، يمن و الجزاير و اردن به سازمان تجارت جهاني، محور دوم، كمك به مردم منطقه با هدف تحكيم درخواستهاي سياسي آنان براي اجراي اصلاحات. سازمانهاي مدني بايد تقويت شوند و سازمانهاي سياسي بايد به عنوان بازوي اقتصادهاي آزاد عمل كنند و محور سوم، بهبود سطح آموزشي و فرهنگي و توجه ويژه به آموزش دختران. ژئوپولتيك جديد ايالات متحده، خاورميانه و محيط پيراموني در اين طرح آمريكا با بلندپروازي در دو سطح عمل خواهد كرد كه عبارتند از: الف) سطح بينالمللي اينكه آمريكا به يك قدرت هژمونيك تبديل شده است در آن ترديدي نيست. كارآيي برتر ساختارهاي سياسي، قدرت نظامي، فرهنگي (نرم افزاري) و اقتصادي باعث شده است كه ديگر كشورها به طرف آمريكا بروند و مسلماً زماني كه در قدرت شماره يك جهان چيزي تغيير مي كند جبراً بر سيستم مناسبات بينالمللي نيز تاثير زيادي خواهد گذاشت. سياست ايالات متحده در جهان امروز و فردا تبديل به مسئله بايد شده است. جهتگيري سياست خارجي ايالات متحده در قرن بيست و يكم چيزي را نشان نمي دهد جز تكميل سيطره خود بر جهان؛ با اين مفهوم كه هر رژيمي كه بخواهد در مقابل اين وضعيت مقاومت كند قابل تحمل نخواهد بود. دورهاي كه ما هم اكنون در آن هستيم، «دوره تنظيم قواعد نظم جهاني» است. توان قدرتهاي رقيب آمريكا در به چالش كشيدن سياستهاي واشنگتن به جهت سهمخواهي از نظر جهاني از يك طرف و توان چانهزني و آمادگي سهمدهي آمريكا از طرف ديگر، ترتيب ماهيت و سهم هر بازيگر در اين نظم جهاني را مشخص خواهد كرد. به نظر ميآيد در اين دوره گذار، نظام دوقطبي، ثبات نداشته و تمايل به استفاده از روشهاي نظامي افزايش يابد. اگر آمريكا بتواند برنامههاي ايجاد ثبات، بازسازي و دموكراسيسازي را در عراق اجرا و با موفقيت تكميل كند توان چانهزني و سطح قدرت منطقهاي و بينالمللي آن افزايش كمي و كيفي خواهد داشت و يكجانبهگرايي سلسله مراتبي را با حاكميت قوي آمريكا تثبيت خواهد كرد. در شرايط جديد، سازمان ملل در تحولات جهاني، نقش محوري – كه برخلاف ميل آمريكا باشد– نخواهد داشت و تا سطحي به حاشيه رانده شده كه وظيفهاش تنها پيگيري تصميمات آمريكا است. بافت اين سازمان كه نهاد سنتي دفاع از دموكراسي در برابر دشمنان آن است از اين به بعد از منظر يافتن راهكاري براي مقابله با اقدامات آمريكا دچار تحول خواهد شد. چالش اين سازمان با آمريكا در مورد آينده عراق بيشتر روشن خواهد شد. آمريكاييها به نظر ميرسد از اين پس تمايل داشته باشند فقط مباحث فني و بشردوستانه را به سازمان ملل بدهند و اصرار زيادي نيز به پيوستن همپيمانانش به طرحها نداشته باشند اين در حالي است كه بر اين نكته تمركز خواهند داشت كه اوضاع را به حالت طبيعي بازگردانند. ب) سطح منطقهاي ايالات متحده به منظور اتمام پروژههاي ناتمام خود در خاورميانه، از اين به بعد بر يك استراتژي حضور پرهزينه و پرمخاطره مستقيم و فزاينده در خليجفارس و به حمايت و ائتلاف با برخي كشورهاي شوراي همكاري خليجفارس – كه ثبات سياسي آنها مورد ترديد است – متكي خواهد بود. در اين راستا آمريكا به امضاي يك موافقتنامه همكاري نظامي بيست ساله با قطر اقدام كرده است و تمايل دارد اگر بافت سياسي و اجتماعي عراق اجازه دهد در اين كشور نيز پايگاه داشته باشد. آمريكا نميتواند مانند انگليس، در سي سال قبل، اقدام به ترك منطقه كند بنابراين منافع ملي اين كشور در اين است كه از يك نظام مطلوبتر، پاياتر و قابل انكارتر در خليجفارس حمايت كند. نظامي كه در آن به جاي اينكه در مقابل تغييرات سياسي مقاومت كند از آن (تغييرات سياسي) بهره گرفته و آنرا ارتقا دهد. فعلا آمريكا در عراق با چالشهاي تامين ثبات و امنيت داخلي روبهرو است. موفقيت در عراق، مقدمهاي براي بخشيدن نظم نويني به كل خاورميانه خواهد بود. موقعيت آمريكا در خاورميانه و حضور اين كشور محققا به گونهاي خواهد بود كه محيط پيراموني و منافع كشورهاي ديگر را هم دربر گيرد و آمريكاييها با توجه با اين توجيه در خاورميانه خواهند ماند كه تنها آمريكا عامل توسعه سرمايهداري، ليبراليسم، آزادي و دموكراسي و تامين امنيت منطقه (در عين حال تامين سرمايهها و منافع اروپا، ژاپن و روسيه و غيره) است. در اين راستا در مناطق و زمانهايي كه آمريكا تشخيص دهد به تدريج نقش بيشتري به سازمانهاي بينالمللي و كشورهاي ديگر ميدهد و منافع طبيعي ديگران را نيز مدنظر قرار ميدهد. چنانچه در خاورميانه و در قضيه كره شمالي، كشورهاي چين، روسيه و ژاپن نيز دعوت به همكاري شدند. البته در مبحث عراق، آمريكا مطمئن به حل يك جانبه موضوع سقوط صدام بود. در مجموع رقابت آمريكا با كشورهاي همسو و نزديك به خود به سمت رقابت با حاصل جمع جبري مضاعف پيش خواهد رفت. در اين راستا، احياي مناسبات ناتو براي فعال كردن نقش نهادهاي بينالمللي براي آمريكا ضروري است. براي احياي روابط به جاي تاكيد بر تبديل همپيماني به چتر امنيتي فراگير، «احساس سرنوشت مشترك» تقويت خواهد شد. اگر به اين زمينه مشترك توجه نشود و اگر روند ديپلماسي قبل از جنگ با عراق بار ديگر هم رواج يابد، ايالات متحده براي تداوم همپيماني التزامآور مجبور است در داخل ناتو همپيمانان ويژهاي دست و پا كند و براي آينده همكاريهاي نزديك دست به انتخاب بزند كه اين مسئله چالش و پاياني براي نيم قرن همكاري تلقي ميشود. آمريكا ناگزير از همفكري و همكاري تنگاتنگ با شركاي خويش است تا بدين وسيله براي آنها در توجه به اهداف ميان مدت، التزام ايجاد كند و به وضعيت منع تكثير تسليحات كشتار جمعي، تبيين جهانيسازي و احياي بازسازي خاورميانه سرعت ببخشد. با توجه به اينكه منطقه خاورميانه و شمال آفريقا به عنوان مركز تهديدات بالقوه تمدن غرب در قرن 21 مطرح است، آمريكا با استفاده از قدرت نظامي ناتو به دنبال برقراري ثبات، حتي بيشتر از پيگيري بحث دموكراسي، در اين منطقه خواهد بود. در اين راستا ناتو در راستاي استراتژي جديد آمريكا پيشگيرانه و فعالانه عمل خواهد كرد. طرح ژئوپولتيك جديد آمريكا، آسياي ميانه را نيز به عنوان محيط پيراموني خاورميانه، تحت تاثير قرار خواهد داد. پيش از اين، مكيندر 33و اسپايكمن34 دو شارح مهم مبحث ژئوپولتيك بر اين اعتقاد بودند كه؛ اوراسيا قلب زمين، است و كسي كه بر اوراسيا حكومت كند بر جهان حكومت خواهد كرد. رويكرد جديد آمريكا تثبيت حضور در آسياي مركزي و خليج فارس است. در اين شرايط و در مباحث ژئوپولتيك، دوباره بحث «هارتلند» مطرح ميشود بدين معني كه آمريكا، خليج فارس و درياي خزر را به عنوان دو منبع اصلي تامين كننده انرژي جهان آينده قرار داده و اين دو را به صورت خودكار به يك «هارتلند» در جهان تبديل نموده است كه ايران در مركز آن قرار ميگيرد و عراق و بخشي از خاورميانه، افغانستان و پاكستان نيز در اطراف آن قرار ميگيرند. اين در حالي است كه براساس استراتژي انرژي ايران بهترين مسيري است كه ميتواند اهداف استراتژيك را پوشش دهد. تحليل دقيق حساسيتهاي مرتبط با خطوط لوله باكو و نواحي مجاور آن، اين حقايق را آشكار ميسازد كه خط لوله باكو، افغانستان، پاكستان، به سمت درياي آزاد، در مقابل اقدامات خصمانه القاعده و سلفيهاي پاكستان آسيبپذير است. خط لوله باكو، تفليس، جيهان هم عذر موجهي براي كشورهاي عضو اتحاديه اروپا براي تحميل شرايط آنها فراهم خواهد كرد. بنابراين در نهايت آنچه دوباره مطرح ميشود، خط لوله باكو، ايران، درياي مديترانه است كه نقش جمهوري اسلامي ايران را برجسته ميسازد. شرايط جديد، جنوب غرب آسيا را نيز متاثر ميسازد. واقعهاي كه در خاورميانه در حال شكلگيري است از افغانستان شروع شده و آمريكا زير چتر ژئواكونومي خواستار آن است تا مرزهاي ژئواستراتژي و ژئواكونومي روي هم منطبق شود و تنها جايي كه اين اتفاق نيفتاده جنوب غربي آسيا است. دليل مشخص نشدن مرزهاي ژئواستراتژيكي در جنوب غرب آسيا نيز وجود انرژي درياي خزر است چرا كه انرژي بايد در مبدا، مسير و مقصد امنيت داشته باشد. دستور كار امنيتي افغانستان، آغاز برقراري يك امنيت اجباري در جنوب غربي آسيا خواهد بود. ب – تاثير فروپاشي شوروي فروپاشي اتحاد جماهير شوروي رويدادي ژئوپليتيكي و ذاتاً طبيعي بود كه در نيمه دوم قرن بيستم به وقوع پيوست. بين سالهاي 1989 ميلادي تا 1991 ميلادي بزرگترين و احتمالاً مقتدرترين امپراتوري توتاليتري كه تاكنون جهان به خود ديده بود، از هم فروپاشيد. در مقايسه با انحلال امپراتوريهاي اتريش – مجارستان و عثماني در پايان جنگ جهاني اول و شكست قدرتهاي محور در سال 1945 ميلادي، سقوط شوروي اثر ژرفي بر محيط بينالمللي دهه پس از آن، بر جاي گذاشت. اما برخلاف وضعيت سال 1919 ميلادي و 1945 ميلادي، زماني كه قدرتهاي فاتح توانستند نوعي نظم را بر مرزهاي سياسي در حال ظهور تحميل نمايند، رويدادهاي پس از سقوط اتحاد جماهير جماهير شوروي قابل توجهتر بودهاند. تفاوت عمده در اين است كه اتحاد جماهير شوروي از درون فروپاشيد و شكست اين كشور بر اثر مقابله نظامي كلاسيك نبود تا پس از آن دول فاتح بتوانند شرايط خود را به قدرت مغلوب تحميل نمايند. برخي چنين استدلال مينمايند كه در مورد فروپاشي شوروي يك استدلال منطقي وجود دارد كه آن هم تا حدودي ناشي از عامل جغرافياست، بيشتر جمهوريهاي «جديد» كه هم اكنون در روي نقشه نشان داده ميشوند، در حقيقت كشورهاي كهني بودهاند، براي مثال، لتوني، استوني و اوكراين. در اين رويداد نكته اين است كه مرزهاي داخلي كه مشخص كننده جمهوريهاي درون اتحاد جماهير شوروي بود، تقريباً يك شبه به مرزهاي بينالمللي تبديل گرديدند. با اين وجود، اين اميدواري وجود داشت كه نظام جديد جهاني در حال ظهور، بازتاب آن دسته از آمال بنيادي غرب باشد كه در جنگ عليه كمونيسم تقويت گرديده بود. صلح، دموكراسي و توسعه اقتصادي ايدهآلهاي سه گانه آينده بودند. سنگ بناي نظام نوين جهاني، محيط امنيتي همكاري جويانهتري بود كه در آن متحدان عمده مسلح و آماده جنگ با يكديگر، جايگزين مفهوم دفاع متقابل – يعني ناتوي گسترش يافته بدون وجود كشورهاي دشمن عضو پيمان ورشو – گرديد. هدف هر يك از شركت كنندگان كمك به امنيت همگاني و امنيت خود بود همراه با موافقت در خصوص قواعد تماس و ارتباط در جهت مقاومت در برابر اقدامات كشورهاي متجاوزي كه هنجارها را نقض ميكنند. در اين مرحله نوعي تاكيد جديد بر سازمان ملل متحد و ديگر سازمانهاي بينالمللي به موازات تمركز مجدد بر رقابت و همكاري اقتصادي به مثابه عناصر اصلي رشد و ثبات سياسي جهان صورت گرفت، اما (واقعيت) اين نبود. ميراث بجا مانده از سقوط اتحاد جماهير شوروي تاكنون، منشأ اغتشاش و مناقشات منطقهاي بوده است. فلذا اين امكان وجود دارد كه با گذشت زمان يك نظم جديد و با ثباتتر منطقهاي ظهور يابد. بطور قطع، اميدواري رهبران روسيه به همين است، رهبراني كه به خاطر عواقب استراتژيك از دست دادن كنترل آن چه آنها آن را «خاور نزديك» مينمايند، بينهايت نگرانند. براي تجديد حيات كشورهاي مستقل مشتركالمنافع35 كه در دسامبر 1991 ميلادي و در پي فروپاشي اتحاد شوروي تاسيس گرديدند، كوششهاي آنها بر اين منطق استوار بود كه پيوندهايي كه جمهوريهاي سابق را به يكديگر متصل ميساخت (همكاريهاي اقتصادي) هنوز به اندازه همان تفاوتهايي كه آنها را از هم جدا ساخته است (قوميت و ناسيوناليسم) حائز اهميتاند، اما تا به حال حاكميت از آن نيروهاي بيثبات كننده بوده است. دليل اين امر روشن است، صلح، دموكراسي و توسعه اقتصادي بازار آزاد، پيشفرضهاي درجات بالاي نظم در درون و در ميان كشورهاست. نظم نيز پيش فرض قواعد روشن و پيشبيني كار بست قدرت به شمار ميرود. در مدت سي سال گذشته، روابط كشورهاي عضو پيمان ورشو و ناتو از نوعي ثبات اما ثبات خطرناك برخوردار بوده است. اين ثبات نتيجه چندين عامل بود. ظرفيت تخريبي وحشتآور جنگافزارهاي هستهاي؛ تجمع كامل جنگافزارهاي هستهاي در داخل ساختارهاي نظامي و آموزههاي نظامي اتحادهاي مخالف، مرزهاي كاملاً مشخص و مورد قبول در ميان نيروها؛ سياستهاي روشن در زمينه كاربرد زور كه موجب تجاوز يكي به ديگري ميشود؛ اجماعنظر واقعي در اين مورد كه جنگ تمام عيار آينده طرف پيروز نخواهد داشت؛ درك اين نكته كه شروع جنگ به احتمال زياد به نوعي جنگ هستهاي تبديل خواهد شد؛ خطوط روشن ارتباط ميان متخاصمان و پذيرش آشكار استيلاي شوروي و آمريكا در ميان اعضاي پيمانهاي ورشو و ناتو؛ توانايي كشورهاي دشمن براي رقابت در مناقشات منطقهاي خارج از صحنه اصلي و مقاومت در برابر مداخله نظامي در مناقشات درون اتحادها؛ و سرانجام رژيمهاي با ثبات در اردوگاههاي متخاصم. اتحاد جماهير شوروي به طور خاص، چنان كنترل كاملي را در درون امپراتوري و اطراف مرزهاي خود اعمال مينمود كه از مجموع نه نقطه تماس مستقيم بين امپراتوري و جهان خارج (فنلاند، كشورهاي ناتو، اتريش، يوگسلاوي، ايران، افغانستان، چين، مغولستان و كره شمالي) تنها اختلاف مرزي با چين منبع جدي براي مناقشه بالقوه به شمار ميرفت. اين وضع با آن چه امروزه ميگذرد كاملاً متفاوت است. متلاشي شدن امپراتوري شوروي آغازگر يك سلسله اختلافات مرزي ميان دولتهاي تازه تاسيس و يا دوباره تاسيس گرديد. تاكنون، ثبات در كنار مرزهاي تمام اين كشورها، اطمينانبخش بوده است و مسلم است كه جنگ و مناقشه ادامه خواهد يافت. در مجموع، فروپاشي شوروي باعث تضعيف دو عنصر اصلي موازنه قدرت يعني مرزهاي باثبات و رژيمهاي پايدار در دوره جنگ سرد گرديده است.روسيه امروزي در يازده نقطه با همسايگان جديد خود در تماس است و چندين مرز آن از ثبات بهرهمند نيست. در حال حاضر روسيه در بخش جنوبي خود، با اوكراين، گرجستان، آذربايجان و قزاقستان هممرز است. باز هم در جنوب اما نه در اتصال به مرز جديد روسيه كشورهاي مولداوي، ارمنستان، تركمنستان، ازبكستان، تاجيكستان و قرقيزستان قرار دارند. به عبارت ديگر، روسيه ناگهان خود را با ده جمهوري مستقل در جنوب رودررو ديد كه تا سال 1991 ميلادي كنترل و هدايت آنها در دست مسكو بود.با توجه به سرعت فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، تعجبآور نيست كه شاهد استمرار مناقشه و اغتشاش در اين منطقه باشيم. علاوه بر اين، اگر مناقشات واقع در غرب كشورهاي عضو پيمان ورشو و داخل روسيه به ويژه چچن را به اين مجموعه بيفزاييم. فهم اين مطلب دشوار نيست كه چرا از ديدگاه تاريخي ثبات مرزهاي روسيه به ويژه در جنوب آن يك بار از اهميت زيادي برخوردار گرديده و در مرحله بعد، چرا اين جمهوريهاي جديد در ابتدا نگران مشكلات امنيتي خود و فعاليتهاي روسيه در شرق و شمال مرزهاي خودش هستند. اين تغييرات قبل از همه، تاثيري جدي بر كشورهاي واقع در بخش جنوبيتر منطقه يعني آنجا كه خاورميانه قديم خوانده ميشود، داشته است. سياستهاي خارجي و امنيتي تركيه، مصر، اسراييل، سوريه، عراق، كشورهاي عرب خليجفارس، عربستان سعودي، هند و پاكستان همگي از اين رويدادها متاثر گرديدهاند. در اين قسمت خلاصه اي از سياست هاي اين كشورهارا بعنوان نتيجه گيري مقاله ارائه مي نمايم. 1- تركيه در سراسر دوره جنگ سرد، تركيه به علت موقعيت خود در جناح جنوبشرقي ناتو، نقشي كليدي در استراتژي غرب بازي كرد. اهميت عمده اين كشور از اين بابت بود كه جغرافياي آن اين اجازه را به غرب ميداد تا راههاي دريايي شوروي از درياي سياه به مديترانه را در ايام جنگ ببندد و اين امر اتحاد جماهير شوروي را ناچار ميساخت كه براي حمايت از جناح جنوبي خود، نيروهاي گستردهاي را تجهيز نمايد. ايالات متحده شمار گستردهاي از پايگاههاي فرماندهي، كنترل، ارتباطات و اطلاعات در تركيه را در اختيار داشت كه داراي موقعيت حياتي بودند و حتي پس از اين كه اين كشور پايگاههاي خود در ايران را در سال 1979 ميلادي از دست داد، اين اهميت بيشتر نيز شد. تركيه در طي دوره جنگ سرد به مثابه يك عضو مورد احترام جامعه ناتو ظاهر ميگرديد و از اين تجربه براي پذيرش عضو نهايي اش در اتحاديه اروپا سود ميجست. مناقشه مستمر اين كشور با يونان هميشه چونان نقطه اشتعالي در داخل ناتو به شمار ميرفت و عاملي بود كه به ويژه در بحران قبرس به طور قابل ملاحظهاي زير نفوذ ايالات متحده و اروپا قرار داشت اما، ايالات متحده همچنان نسبت به يكپارچگي تركيه متعهد بود و كمكهاي نظامي قابل توجهي در قبال دسترسي به تاسيسات تركيه از جمله تاسيسات پايگاهي كه در طول جنگ خليج فارس از اهميت زيادي برخوردار بود، فراهم كرد. اما، تغييرات حادث در دوره پايان جنگ سرد و بعد از فروپاشي اتحاد شوروي، پارامترهاي خطوط مقدم و استراتژيك اروپا و خاورميانه را دگرگون ساخت. تركيه در حال حاضر، خود را به جاي حاشيه، در مركز اين محيط متحول، يافته است. اين كشور يك قدرت اصلي در مديترانه شرقي و داراي نقش بسيار مهم در بالكان ميباشد. كشمكش مستمر با يونان بر سر يك رشته مسايل از قبرس گرفته تا اختلافات كنترل ترافيك هوايي و منابع ساحلي، از جمله عوامل عمده نگراني اين كشور است. از سوي ديگر، كشورهاي عربي و رژيم اشغالگر قدس نيز بدان كشور، در مقام يك بازيگر اصلي در زمينههاي مثبت و منفي مينگرند. روابط تركيه با قفقاز نيز بينهايت مهم است. در واقع، حضور تركيه در قفقاز جنوبي به ويژه گرجستان و آذربايجان همراه با پيوندهاي روبه رشد اقتصادي آن كشور با آسياي مركزي، منجر به ايجاد راههاي تازه و پيوندهاي دريايي از تركيه به سراسر درياي خزر خواهد شد. مسيرهاي احتمالي خطوط لوله از درياي خزر و از راه تركيه به درياي مديترانه ميتواند باعث نزديكتر شدن پيوندهاي اقتصادي گردد. اين شرايط، به اضافه اهميت استراتژيك و پايدار درياي سياه، به طور مستقيم به روابط ميان تركيه و روسيه بستگي دارد. رقابت تركيه و روسيه بر سر اين مسايل و امثال آن، احتمالاً بجاي كاهش، در سالهاي آتي افزايش خواهد يافت كه (اين امر) با رقابت ميان روسيه و امپراتوري عثماني در طول قرن نوزده قابل مقايسه است. ترديدي وجود ندارد كه روسيه تحرك تركيه – اعم از بالفعل و بالقوه – را به ويژه به لحاظ سياستهاي اخلالگرانه آن در قفقاز شمالي از جمله در چچن و آذربايجان زير نظر دارد. 2- مصر فروپاشي اتحاد شوروي منافعي را براي مصر دربرداشت. نابودي قدرتمندترين مخالف روند صلح كمپ ديويد، در آغاز، افزايش اعتبار مصر در سرتاسر دنياي غرب را در پي آورد. به محض اين كه، گورباچف و سپس يلتسين قدرت را در مسكو در اختيار گرفتند، محوريت مصر در سياست عربي، بيشتر شكوه گذشته خود را بدست آورد. از آن زمان براي مصر، كار با رقيبان ديرين گذشتهاش همچون سوريه راحتتر گرديد. در زمان جنگ خليج فارس در سال 91-1990 ميلادي، مصر به طور كامل در جريان سياست عربي ادغام گرديد، افزون بر اين، نابودي اتحاد جماهير شوروي و فروپاشي سوسياليسم در سراسر امپراتوري شوروي ، اعلام اصلاحات بنيادي بازار و كنار گذاشتن سوسياليسم سوسياليسم جمال عبدالناصر و ديگر رهبران پيشين مصر را بسيار آسانتر نمود. اما اكنون مصر در حال تنزل است. مصري ها خود را نسبت به رژيم اشغالگر فلسطين و ايالات متحده هر روز بيشتر و بيشتر متعهد يافته و در زمينه موضوعات كليدي ديپلماسي عربي – اسراييلي به حاشيه رانده ميشوند. اضافه بر اين، فروپاشي كمونيسم منجر به جابهجايي منافع غرب در قالب نهادسازي دموكراتيك در خاورميانه گرديده و برخي از شيوههاي اقتدارگرايانهتر مصريها به طور فزايندهاي انتقاد طرفداران حقوق بشر و دموكراسي را برانگيخته است، اما، ايالات متحده موارد نقض در اين كشور را با اين ديد كه با سقوط رژيم مبارك منافع استراتژيك آن كشور به مخاطره ميافتد، ناديده ميگيرد. 3- رژيم اشغالگر قدس (اسرائيل) يكي از منافع فوري ناشي از سقوط اتحادجماهير شوروي سابق براي اسراييل سرازير شدن مهاجران جديد از روسيه و ديگر دولتهاي مستقل مشتركالمنافع به اين كشور بود كه آثار مهمي بر رشد بلندمدت اقتصاد اسراييل برجاي گذاشت. علاوه بر اين، روابط آزادتر ميان اسراييل و مسكو با افزايش سريع شناسايي ديپلماتيك اسراييل و پذيرش جهاني آن، از جمله بازگشت ديپلماتها، نمايندگان و بازرگانان اسراييل به بسياري از كشورهاي آفريقايي كه پس از جنگ سال 1963 ميلادي اخراج شده بودند، توام گرديد.در اين بين باصطلاح مقبوليت جديد اسراييل با برقراري روابط ديپلماتيك با كشورهاي مستقل مشتركالمنافع، شامل كشورهاي مسلمان و نيز غيرمسلمان نمايان گرديد.جنبه منفي قضيه اين است كه برخي اسراييليها چنين ميپندارند كه اين كشور ديگر، همچون مايملكي استراتژيك براي آمريكا تلقي نميشود، بنابراين از اين پس متقاعد ساختن كنگره براي اعطاي كمك جهت فعاليتهاي نظامي كه اسراييل آنها را به خاطر مناقشه مداوم خود با اعراب و ديگر كشورهاي مسلمان همچون ايران و پاكستان ضروري ميداند، بسيار مشكلتر گرديده است. علاوه بر اين، تاكيدهاي حقوق بشر امروز كه جنگ سرد به پايان رسيده است، معطوف به برخي سياستهاي اسراييل در قبال فلسطينيها گرديده كه مشتمل بر نقض آشكار حقوق بشر فلسطينيان مي باشد. 4- سوريه آشكارترين اثر سقوط شوروي بر سوريه تضعيف دولت روسيه در برابر اسراييل و مصر و آن هم عمدتاً به اين دليل بود كه روسيه از تقويت ساختار نظامي سوريه دست كشيده و اين كشور ناگهان براي دريافت تجهيزات جنگي از روسيه، خود را دچار مشكل ديد. از اين رو، سوريه براي بازي در مذاكرات خود با غرب برگ برنده اندكي در اختيار داشت. جنبه مثبت آن براي سوريه اين بود كه اين كشور به بخشي از فرآيند صلح تبديل گرديد و اگر چه يك شريك بيميل به شمار ميآمد ترديدي نيست كه پايان حمايت نظامي شوروي از سوريه عقبگرد استراتژيك مهمي براي اين كشور به شمار ميرود و بازيابي نفوذي كه در سياست عربي در دهه 1970 و دهه 1980 داشت نامحتمل مينمايد. 5- عراق اگر چه عراق و اتحاد شوروي در پايان دهه 1980 از روابط خوبي برخوردار بودند، اما صدام حسين رهبر عراق فروپاشي شوروي را به منزله فرصتي براي برتريجويي36 نظامي خود بر خاورميانه تلقي نمود. در دوره جنگ سرد وي اعتقادي به مقابله نظامي آمريكا با خود نداشت. با سقوط اتحاد شوروي، عراق به برتريجويي منطقهاي روي آورد. اين اهداف با وقوع جنگ خليج فارس پايان يافت و عراق امروزه خود را كشوري منزوي حس ميكند كه كمترين دسترسي را به دوستان سابق خود در روسيه دارد. 6- كشورهاي عرب خليج فارس كشورهاي عرب خليج فارس دست كم در كوتاهمدت از پايان جنگ سرد سود بردند و كار با آمريكا را نيز بسيار سهلتر (از آن چه ميپنداشتند) يافتند. اين كشورها در حال حاضر، پيوندهاي مستحكمي با جمهوريهاي جديد آسياي مركزي برقرار ساخته اند كه در طول زمان اين پيوندها ميتوانند روابط گسترده و ثمربخش اقتصادي را در پي بياورند؛ (هر چند كه اين وضعيت ممكن است به رقابت بر سر صادرات انرژي نيز منتهي گردد) از طرف ديگر، كشورهاي عضو شوراي همكاري در برابر مناقشاتي كه در پيرامون آنها طي چند سال گذشته اتفاق افتاده اند، به شدت آسيبپذير نشان دادهاند از جمله بيثباتي در عراق و افغانستان و جنگهاي مستمر در قفقاز و آسياي مركزي و نيز هند و پاكستان. شكل ديگري كه همه كشورهاي عضو شوراي همكاري با آن روبرو بودهاند، رويكرد جديد نظام بينالملل به دموكراسي و حقوق بشر است. برخي از كشورهاي شوراي همكاري سيستمهاي سركوب آشكاري دارند و هر يك از آنها به فشارهاي مختلف در زمينه نوع رفتار آنها با زنان و اقليتهاي مذهبي پاسخهاي متفاوتي ميدهند. 7- عربستان سعودي عربستان سعودي به خاطر جغرافيا و منابعاش مهمترين كشور شوراي همكاري شناخته ميشود. عربستان سعودي كشوري ساحلي است كه در ميان خليج عقبه، درياي سرخ و خليج فارس قرار گرفته است. ايالات متحده بدون دسترسي به تاسيسات و پايگاههاي عربستان سعودي به سختي ميتواند عمليات نظامي در مقابله با هر گونه برخورد نظامي احتمالي در منطقه كه نيازمند كاربرد گسترده نيروهاي زميني و نيروي هوايي مستقر در زمين باشد، تدارك ببيند. نقش حياتي ديگر عربستان سعودي در آينده نزديك، عملكرد آن كشور در استفاده از ظرفيت خود براي افزايش يا كاهش توليد نفت در مدت زمان نسبتاً كوتاه است. عربستان سعودي امروزه تنها كشوري است كه توليد نفت آن تاثير مهمي بر شرايط بازار و در نتيجه قيمت نفت بر جاي ميگذارد. تا مادامي كه عربستان سعودي از اين بابت بيرقيب باقي بماند – و البته احتمال نميرود كه رقيب ديگري در پنج تا ده سال ديگر براي اين نقش وجود داشته باشد، اگر چه برخي استدلال ميكنند كه عراق سرانجام ميتواند چنان موقعيتي را به دست آورد- نگراني در خصوص آينده اين كشور اهميت فزايندهاي خواهد داشت. كشورهاي آسيايي به طور روزافزوني به منابع انرژي منطقه علاقهمند ميشوند، بنابراين آنها ناچار توجه وافري به اختلافات جزيي خانواده سلطنتي سعودي و فشارهاي اجتماعي تاثيرگذار بر كل اعراب خليج فارسف نشان خواهند داد. 8- هند با گذشت زمان فروپاشي شوروي احتمالاً همچنان عاملي مهم در پيشبرد هند به سوي نوسازي37 مطرح خواهد شد؛ هر چند كه در كوتاه مدت، هند از سقوط اتحاد شوروي تاثير منفي پذيرفته است. روابط هند و شوروي به ويژه در زمينه همكاري نظامي بسيار نزديك بوده است. بسياري از سيستمهاي تسليحاتي ارتش و نيروي هوايي هند با هزينه بسيار پايين به طور مشترك با شوروي توليد و ساخته شدهاند. امروزه براي هند تجهيز ارتش خود با سلاحهاي روسي بسيار هزينهبر است و جهت خريد جنگافزار از بازار آزاد نيز منابع ارزي كمي در اختيار دارد. از طرف ديگر، پايان كمونيسم در اتحاد شوروي تاثير ميموني بر توسعه اقتصادي هند داشته است و نشانههايي از اين كه اقتصاد هند در آستانه يك رشد عمده است، وجود دارند. در حالي كه هند همواره آرزوي تبديل شدن به يك قدرت بزرگ را در سر داشته است. 9- پاكستان فروپاشي اتحاد شوروي سابق ژرفترين اثر را بر پاكستان داشته است. با شكست اتحاد شوروي در افغانستان، پاكستان مهمترين عامل تاثيرگذاري خود بر ايالات متحده را كه حمايت سياسي و نظامي آمريكا از پاكستان در طول جنگ را شامل ميشد، از دست داد. پاكستان در سالهاي گذشته، سرمايهاي استراتژيك تلقي ميشد كه كموينسم را در كنار مرزهاي مشترك خود با افغانستان به مبارزه ميطلبيد، اما اكنون اين كشور موضوع مجموعهاي از اقدامات تنبيهي كنگره امريكا در قالب اجراي «اصلاحيه پرسلر»(47) قرار گرفته است كه كمكهاي نظامي آمريكا به پاكستان را تا زماني كه اين كشور به توليد جنگافزارهاي هستهاي با خمواد داراي قابليت شكافت بالا ادامه ميدهد، لغو ميكند. احساس پاكستانيها اين است كه ايالات متحده به آنان خيانت كرده است زيرا پيش از اين، آمريكاييها آن كشور را متحد طبيعي خود عليه كمونيسم ميدانستند. افزون بر اين، پاكستانيها آگاهند كه با پايان يافتن روابط شوروي و هند، اين نظريه در ايالات متحده در حال شكلگيري است كه هند و نه پاكستان را در مقام كشوري بسيار مهم در جنوب آسيا، جهت برقراري تماس ميشناسند. پي نوشت ها: 1- ViaMaris 2-Hadera 3- Musmus 4- 5- Hazor 6- Hula valley 7- ViaMaris 8- Great 9- Extra Peninsular 10-Thar 11- 12- Satpura 13- 14- The American 15-Wolfowitz 16- William Kristol 17- The Weekly Standard 18- Tom Dannelly 19- David Frum 20- Marc Gerecht 21- Michael Ledeen 22- Josshua Muravchik 23- Michael Novak 24- Richards Perel 25- Daniel Pletka 26- Gafny 27- Kohen 28- Jmes Woodlsy 29- Robert Kagan 30- Leo Strauss 31- Hanna Arent 32- U. S- MiddleEast Partnership Initiative 33- Makinder 34- Spykman 35- Common Wealth of Independent States (CIS)=همسود 36- Hegemony 37- Modernization
منابع و ماخذ : 1- احمدي كوروش – تفكر نوين سياسي در سياست خارجي شوروي – چاپ اول – سال 1370- نشر قومس – تهران 2- معظمي گودرزي،پروين- مجموعه مقالات يازدهمين همايش بين المللي آسياي مركزي و قفقاز (امنيت در قفقاز جنوبي) – دفتر مطالعات سياسي و بين المللي – چاپ اول -1383 – تهران 3- اي اچ كار – تاريخ روسيه شوروي(انقلاب بلشويكي 1923-1917 ) – ترجمه نجف دريا بندري – چاپ اول – 1371 – تهران 4- امير احمديان،بهرام – جغرافياي قفقاز – دفتر مطالعات سياسي و بين المللي – چاپ اول – 1376 – تهران 5- فصلنامه مطالعات خاورميانه – سال سوم – شماره يك – زمستان 1375 – تهران 6- شون بام ،ديويد – ايالات متحده و اسرائيل – ترجمه محمدرضا ملكي – دفتر مطالعات سياسي و بين المللي – چاپ اول – سال 1381 – تهران 7- د.شولزينگر ، رابرت – ديپلماسي آمريكا در قرن بيستم(1997-1898)- ترجمه محمد رفيعي محمدآبادي – دفتر مطالعات سياسي و بين المللي – چاپ اول – سال 1379 – تهران 8- كتاب خاورميانه 2،1 – مؤسسه فرهنگي و تحقيقات بين المللي ابرا معاصر تهران – چاپ اول – سال 1379- تهران 9- كمپ، جفري و ... – جغرافياي استراتژيك خاورميانه جلد 2،1 – ترجمه سيد مهدي حسيني متين – پژوهشكدة مطالعات راهبردي – چاپ اول – 1383 – تهران 10- لي.نور،جي مارتين – چهره جديد امنيت در خاورميانه – ترجمه قدير نصيري – پژوهشكده مطالعات راهبردي- چاپ اول – سال 1383 – تهران 11- بيومونت ، پيتر ، ... – خاورميانه – ترجمه محسن مدير شانه چي و ... – آستان قدس رضوي – چاپ اول – سال 1369 - مشهد |